۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۵۶

دانه خال تو روزی که مرا در دل بود
حاصل روی زمین از من بی حاصل بود

مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو
در میان من و او بیخبری حایل بود

نیست امروز غم روی زمین بر دل من
دایم این آینه را آینه دان از گل بود

ریخت در دامن صحرای جنون باد بهار
نقد رازی که مرا غنچه صفت در دل بود

صائب اوراق جهان را به نظر آوردم
هرچه جز نقطه شک بود خط باطل بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.