۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۵۸

دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟
ظرف دریوزه کند هرکه گدای تو بود

بی نیاز از زر و سیمند طلبکارانت
گنج زیر قدم آبله پای تو بود

خون کند در دل گلگونه حوران بهشت
خون هرکس که حنای کف پای تو بود

گنج را گوشه ویرانی بلاگردانی است
ورنه دل لایق آن نیست که جای تو بود

دامن دولت جاوید به دست آورده است
هرکه در سلسله زلف رسای تو بود

شبنمی سیر ندیده است گل روی ترا
وای بر بلبل اگر گل به صفای تو بود

خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست
آتش شوقی اگر در ته پای تو بود

برق خار و خس تقصیر هزاران سال است
یک دم گرم که مقرون رضای تو بود

نرسد چاشنی خواب به شیرینی وصل
چه خیال است خیال تو به جای تو بود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.