۲۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۶۳

خانه دل به صفا از نظر بسته بود
فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود

نیست آزاده روان را غم اسباب سفر
توشه و راحله ما کمر بسته بود

دیده بربند چو بادام درین باغ که مغز
یکی از پردگیان نظر بسته بود

جز دل من که ز عزلت گرهش باز شود
نیست قفلی که کلیدش ز در بسته بود

شود از مهر خموشی دل خامش گویا
جوش می در جگر خم ز سر بسته بود

معنی از لفظ متین قدر و بها می گیرد
قیمت آب فزون در گهر بسته بود

قرب اگر می طلبی پاس نظر دار که باز
بر سر دست شهان از نظر بسته بود

نبرد آب گهر تشنگی از سوختگان
سایلان را چه گشایش ز در بسته بود؟

چرب نرمی دل شیرین دهنان سازد نرم
شیر را حکم روان بر شکر بسته بود

بلبل از خرده افسرده گل در نگرفت
عشق را دوزخ نقد از شرر بسته بود

هرکه را سیر مقامات بود در خاطر
به که پیوسته چو نی با کمر بسته بود

تا شوی راست، ز خود بار علایق بفشان
که دو تا قامت شاخ از ثمر بسته بود

قسمت ما سخن سخت شد از روی گشاد
سنگ هرچند سزاوار در بسته بود

غنچه خسبی است به گل راهنما بلبل را
فتح ما در گره بال و پر بسته بود

فیض در غنچه مستور ز گل بیشترست
صائب از حلقه بگوشان در بسته بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.