۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۶۸

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت
عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

کار بر نعمت الوان جهان می شد تنگ
اگر از خوردن دل، دیده ما سیر نبود

وحشت آن به که ز تکرار دوبالا نشود
خواب آشفته ما قابل تعبیر نبود

داشت تا شرم کرم راه سخن در دیوان
عذر هرگز به پذیرایی تقصیر نبود

سر ازان بر خط تسلیم نهادیم که عشق
دولتی بود که محتاج به تدبیر نبود

عشق برداشت ز کوچکدلی از خاک مرا
ورنه ویرانه من قابل تعمیر نبود

بی تو گر روی به محراب نماز آوردم
چون کمانخانه ابروی تو بی تیر نبود

شرح خط پیچ و خمی چند به گفتار افزود
نقطه خال تو محتاج به تفسیر نبود

خشکی طالع ما سد سکندر گردید
ورنه پستان نصیب اینهمه بی شیر نبود

ناله اهل جنون بود برون از پرگار
صائب امروز که در حلقه زنجیر نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.