۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵۳

بازآمدی که ما را دَرهَم زنی، بِشوری
داوودِ روزگاری، با نَغْمهٔ زَبوری

یا مصرِ پُرنَباتی، یا یوسُفِ حَیاتی
یعقوب را نَپُرسی چونی ازین صَبوری؟

بازآمد آن قیامَت، با فِتْنه و مَلامَت
گفتم که آفتابی؟ یا نورِ نورِ نوری؟

ای آسْمان بَرین دَمْ، گَردان و بی‌قَراری
وِیْ خاک هم دَرین غَم، خاموش و در حُضوری

ای دِلْبَرِ پَریرین، وِیْ فِتْنهٔ تو شیرین
دلْ نامِ تو نگوید، از غایَتِ غَیوری

خورشید چون بَرآیَد؟ خود را چرا نِمایَد؟
با آفتابِ رویَت، از جاهِلیّ و کوری

بازآمد آن سُلَیمان، بر تَختِ پادشاهی
جان را نِثارِ او کُن، آخِر نه کَم زِ موری

در پَرده چون نِشَستی؟ رُسوا چرا نگشتی؟
این نیست از سَتیری، این نیست از سُتوری

تَرِّه فروشِ کویَش، این عقل را نگیرد
تو بر سَرَش نهادی، بِنْگَر چه دورِ دوری؟

بازآمده‌ست بازی، صَیّادِ هر نیازی
ای بوم اگر نه شومی، از وِیْ چرا نَفوری؟

بازآمد آن تَجَلّی، از بارگاهِ اَعْلی
ای روح نَعْره می‌زَن، موسیّ و کوهِ طوری

بازآمدی به خانه، ای قبلهٔ زَمانه
وَاللّهْ صَلاحِ دینی، پیوسته در ظُهوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.