هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از بازگشت معشوق یا وجود مقدس سخن میگوید و با استفاده از تمثیلهای مختلف مانند داوود، یوسف، یعقوب، سلیمان و موسی، به توصیف حالات روحی و عرفانی خود میپردازد. شاعر از عشق و فتنههای آن، تجلیهای الهی و ارتباط با عالم بالا سخن میگوید و در نهایت به صلاح دین و ظهور حقیقت اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و دینی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلهای پیچیده و مفاهیم فلسفی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۵۳
بازآمدی که ما را دَرهَم زنی، بِشوری
داوودِ روزگاری، با نَغْمهٔ زَبوری
یا مصرِ پُرنَباتی، یا یوسُفِ حَیاتی
یعقوب را نَپُرسی چونی ازین صَبوری؟
بازآمد آن قیامَت، با فِتْنه و مَلامَت
گفتم که آفتابی؟ یا نورِ نورِ نوری؟
ای آسْمان بَرین دَمْ، گَردان و بیقَراری
وِیْ خاک هم دَرین غَم، خاموش و در حُضوری
ای دِلْبَرِ پَریرین، وِیْ فِتْنهٔ تو شیرین
دلْ نامِ تو نگوید، از غایَتِ غَیوری
خورشید چون بَرآیَد؟ خود را چرا نِمایَد؟
با آفتابِ رویَت، از جاهِلیّ و کوری
بازآمد آن سُلَیمان، بر تَختِ پادشاهی
جان را نِثارِ او کُن، آخِر نه کَم زِ موری
در پَرده چون نِشَستی؟ رُسوا چرا نگشتی؟
این نیست از سَتیری، این نیست از سُتوری
تَرِّه فروشِ کویَش، این عقل را نگیرد
تو بر سَرَش نهادی، بِنْگَر چه دورِ دوری؟
بازآمدهست بازی، صَیّادِ هر نیازی
ای بوم اگر نه شومی، از وِیْ چرا نَفوری؟
بازآمد آن تَجَلّی، از بارگاهِ اَعْلی
ای روح نَعْره میزَن، موسیّ و کوهِ طوری
بازآمدی به خانه، ای قبلهٔ زَمانه
وَاللّهْ صَلاحِ دینی، پیوسته در ظُهوری
داوودِ روزگاری، با نَغْمهٔ زَبوری
یا مصرِ پُرنَباتی، یا یوسُفِ حَیاتی
یعقوب را نَپُرسی چونی ازین صَبوری؟
بازآمد آن قیامَت، با فِتْنه و مَلامَت
گفتم که آفتابی؟ یا نورِ نورِ نوری؟
ای آسْمان بَرین دَمْ، گَردان و بیقَراری
وِیْ خاک هم دَرین غَم، خاموش و در حُضوری
ای دِلْبَرِ پَریرین، وِیْ فِتْنهٔ تو شیرین
دلْ نامِ تو نگوید، از غایَتِ غَیوری
خورشید چون بَرآیَد؟ خود را چرا نِمایَد؟
با آفتابِ رویَت، از جاهِلیّ و کوری
بازآمد آن سُلَیمان، بر تَختِ پادشاهی
جان را نِثارِ او کُن، آخِر نه کَم زِ موری
در پَرده چون نِشَستی؟ رُسوا چرا نگشتی؟
این نیست از سَتیری، این نیست از سُتوری
تَرِّه فروشِ کویَش، این عقل را نگیرد
تو بر سَرَش نهادی، بِنْگَر چه دورِ دوری؟
بازآمدهست بازی، صَیّادِ هر نیازی
ای بوم اگر نه شومی، از وِیْ چرا نَفوری؟
بازآمد آن تَجَلّی، از بارگاهِ اَعْلی
ای روح نَعْره میزَن، موسیّ و کوهِ طوری
بازآمدی به خانه، ای قبلهٔ زَمانه
وَاللّهْ صَلاحِ دینی، پیوسته در ظُهوری
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.