۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۸۶

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود
مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود

برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش
که دل خسته ام از درد سبکبار شود

گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان
که پر سوخته ام شعله دیدار شود

گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است
که شکر خنده او شربت بیمار شود

از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است
که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود

خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد
چشم مست تو محال است که هشیار شود

پای بیرون منه از گوشه عزلت صائب
تا گلستان جهان یک گل بی خار شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.