۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۸۸

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود
حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید
لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا
چشم آهو اگرش حلقه زنجیر شود

هیچ جا تا هدف آرام نگیرد چون تیر
هرکه را جاذبه شوق عنانگیر شود

اثر ظلم مگر دامن ظالم گیرد
ورنه آن صبر که دارد که خداگیر شود؟

حرص از طینت پیران نبرد موی سفید
این تبی نیست که ساکن به طباشیر شود

اشتیاق لب شیرین ننشیند از جوش
خون فرهاد پس از کشته شدن شیر شود

در قیامت سپر آتش دوزخ گردد
سینه هر که در اینجا هدف تیر شود

آب در قبضه فولاد نخواهد ماندن
پیچ و تاب من اگر جوهر شمشیر شود

دانه سوخته خاک فراموشان است
هرکه مشغول به آب و گل تعمیر شود

شبنم از دیدن خورشید نمی گردد سیر
چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.