۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۰۵

دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود
بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود

نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام
راز ما اخگر پیراهن محرم نشود

بیشتر شد ز می ناب مرا تنگی دل
گره از آب محال است که محکم نشود

رفت عمرم همه در پند و نصیحت، غافل
که سگ نفس به تعلیم معلم نشود

یافت سی پاره ز پاشیدن صحبت دل جمع
دل صد پاره ما نیست فراهم نشود

نیست ممکن که به خورشید توانی پیوست
تا دلت آب درین باغ چو شبنم نشود

بوسه زان لب نشود کم به گرفتن صائب
از نگین نقش ز بسیار زدن کم نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.