۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۱۷

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید
با نفس سوختگی سرمه به آواز آید

از غریبی به وطن می روم و می گویم
وقت آن خوش که به غربت ز وطن باز آید

ذوق کاوش اگر این است که من یافته ام
سینه کبک به عذر قدم باز آید

ساده دل را نبود بند خموشی به زبان
پرده پوشی کی از آیینه غماز آید؟

رگ جانم هدف نشتر الماس شود
ناخن ریشی اگر بر جگر ساز آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.