۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۲۵

چشم آیینه گر از خواب بهم می آید
مژه عاشق بیتاب بهم می آید

خون گرم است علاج دهن شکوه زخم
رخنه دل ز می ناب بهم می آید

خس و خاری که درین دامن صحرا پهن است
به سبکدستی سیلاب بهم می آید

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان
زخم این آینه چون آب بهم می آید

صائب از جلوه مستانه آن دشمن دین
لب خمیازه محراب بهم می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.