۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۳۴

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید
دست بر سر زدن از هر مگسی می آید

اوست غواص که گوهر به آرد، ورنه
سیر این بحر ز هر خار و خسی می آید

از دل خسته من گر خبری می گیری
برسان آینه را تا نفسی می آید

زاهد از صید دل عام نشاطی دارد
عنکبوتی ز شکار مگسی می آید

چه شتاب است که ایام بهاران دارد
که ز هر غنچه صدای جرسی می آید

تند شد بوی دل سوخته مشتاقان
می توان یافت که آتش نفسی می آید

ای سپند از لب خود مهر خموشی بردار
که عجب آتش فریادرسی می آید

چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید

صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.