هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر با استفاده از استعارهها و تشبیهات زیبا، رابطهی عاشق و معشوق را به تصویر میکشد. شاعر خود را در مقام عاشقی قرار میدهد که از درد فراق و عشق شکایت میکند و معشوق به او پاسخ میدهد که او خود منبع عشق و آرامش است. در این شعر، مفاهیمی مانند عشق، فراق، وحدت وجود، و رابطهی انسان با خداوند به زیبایی بیان شدهاند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۶۵
ای بُرده اختیارم، تو اختیارِ مایی
من شاخِ زَعفَرانم، تو لاله زارِ مایی
گفتم غَمَت مرا کُشت، گفتا چه زَهره دارد؟
غَم این قَدَر نداند، کآخِر تو یارِ مایی؟
من باغ و بوستانم، سوزیدهٔ خَزانَم
باغِ مرا بِخندان، کآخِر بهارِ مایی
گفتا تو چَنگِ مایی، وَنْدَر تَرَنگِ مایی
پس چیست زاریِ تو، چون در کنارِ مایی؟
گفتم زِ هر خیالی، دَردِ سَر است ما را
گفتا بِبُر سَرَش را، تو ذوالْفَقارِ مایی
سر را گرفته بودم، یعنی که در خُمارم
گفت اَرْچه در خُماری، نی در خُمارِ مایی؟
گفتم چو چَرخِ گَردان، وَاللّهْ که بیقَرارم
گفت اَرْچه بیقَراری، نی بیقَرارِ مایی
شِکَّرلَبَش بِگفتم، لب را گَزید، یعنی
آن راز را نَهان کُن، چون رازدارِ مایی
ای بُلبُلِ سَحَرگَهْ، ما را بِپُرس گَهْ گَه
آخِر تو هم غَریبی، هم از دیارِ مایی
تو مُرغِ آسْمانی، نی مُرغِ خاکْدانی
تو صیدِ آن جهانی، وَزْ مَرغْزارِ مایی
از خویش نیست گشته، وَزْ دوستْ هست گشته
تو نورِ کِردگاری، یا کِردگارِ مایی
از آب و گِل بِزادی، در آتشی فُتادی
سود و زیان یکی دان، چون در قِمارِ مایی
این جا دوی نگُنجَد، این ما و تو چه باشد؟
این هر دو را یکی دان، چون در شُمارِ مایی
خاموش کُن که دارد، هر نُکتهٔ تو جانی
مَسْپار جان به هر کَس، چون جانْ سِپارِ مایی
من شاخِ زَعفَرانم، تو لاله زارِ مایی
گفتم غَمَت مرا کُشت، گفتا چه زَهره دارد؟
غَم این قَدَر نداند، کآخِر تو یارِ مایی؟
من باغ و بوستانم، سوزیدهٔ خَزانَم
باغِ مرا بِخندان، کآخِر بهارِ مایی
گفتا تو چَنگِ مایی، وَنْدَر تَرَنگِ مایی
پس چیست زاریِ تو، چون در کنارِ مایی؟
گفتم زِ هر خیالی، دَردِ سَر است ما را
گفتا بِبُر سَرَش را، تو ذوالْفَقارِ مایی
سر را گرفته بودم، یعنی که در خُمارم
گفت اَرْچه در خُماری، نی در خُمارِ مایی؟
گفتم چو چَرخِ گَردان، وَاللّهْ که بیقَرارم
گفت اَرْچه بیقَراری، نی بیقَرارِ مایی
شِکَّرلَبَش بِگفتم، لب را گَزید، یعنی
آن راز را نَهان کُن، چون رازدارِ مایی
ای بُلبُلِ سَحَرگَهْ، ما را بِپُرس گَهْ گَه
آخِر تو هم غَریبی، هم از دیارِ مایی
تو مُرغِ آسْمانی، نی مُرغِ خاکْدانی
تو صیدِ آن جهانی، وَزْ مَرغْزارِ مایی
از خویش نیست گشته، وَزْ دوستْ هست گشته
تو نورِ کِردگاری، یا کِردگارِ مایی
از آب و گِل بِزادی، در آتشی فُتادی
سود و زیان یکی دان، چون در قِمارِ مایی
این جا دوی نگُنجَد، این ما و تو چه باشد؟
این هر دو را یکی دان، چون در شُمارِ مایی
خاموش کُن که دارد، هر نُکتهٔ تو جانی
مَسْپار جان به هر کَس، چون جانْ سِپارِ مایی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
۱۰۲۱
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.