۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶۶

هر چند بی‌گَهْ آیی، بی‌گاه خیزِ مایی
ای خواجه خانه بازآ، بی‌گاه شُد، کُجایی؟

بَرگِ قَفَص نداری، جُز ما هَوَس نداری
یکتا، چو کَس نداری، بَرخیز از دوتایی

جان را به عشقْ وادِهْ، دلْ بر وَفایِ ما نِهْ
در ما رَوی تو را بِهْ، کَزْ خویشتن بَرآیی

بُگْذر زِ خُشک و از تَر، بازآ به خانه زوتَر
از جُمله باوَفاتَر، آخِر چه بی‌وَفایی؟

لُطفَت به کَس نَمانَد، قَدرِ تو کَس نَدانَد
عشقَت به ما کَشانَد، زیرا به ما تو شایی

گَر چَشم رفت خوابَش، از عاشقیّ و تابَش
بر ما بُوَد جوابَش، ای جانِ مُرتَضایی

گَر شاهْ شَمسِ تبریز، پنهان شود به اِسْتیز
در عشقِ او تو جانْ بیز، تا جان شَوی بَقایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.