۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۱۵

چه نکهت است که باد بهار می آرد؟
که هوش می بدر از دل، قرار می آرد

شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد
کبوتری است که پیغام یار می آرد

وصال گل به کسی می رسد که چون شبنم
به گلشن آینه بی غبار می آرد

غبار حیرت اگر دیده را نپوشاند
که تاب جلوه آن شهسوار می آرد؟

دل آن ریاض که سرو تو جلوه گر گردد
دل شکسته صنوبر به بار می آرد

مرا چو برگ خزان دیده می کشد بر خاک
رخی که رنگ به روی بهار می آرد

کدام لاله ز چشم تر آستین برداشت؟
که سیل لخت دل از کوهسار می آرد

چه نعمتی است که بی حاصلان نمی دانند
که تخم اشک چه گلها به بار می آرد

به خاکساری من نیست هیچ کس صائب
که دیدنم به نظرها غبار می آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.