۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۳۳

کناره گرد خطرهای بیکران دارد
میانه رو ز دو جانب نگاهبان دارد

شکایتی که ز گردون کنند بی هنران
شکایتی است که تیر کج از کمان دارد

کند چو موم رگ گردن جهان را نرم
چو شمع هرکه زبان شررفشان دارد

ز کدخدایی عقل است آسمان بر پای
وگرنه عشق چه پروای این دکان دارد

ز خود برآمده از خضر بی نیاز بود
به بام رفته چه حاجت به نردبان دارد؟

به نذر داغ تو پیوند می کند باهم
چو قرعه هرکس یک مشت استخوان دارد

ز خواب ناز چرا چشم او شود بیدار؟
شکوه حسن چه حاجت به پاسبان دارد؟

ز درد خویش ندارم خبر، همین دانم
که هرچه جز دل خود می خورم زیان دارد

غبار دیده یعقوب خضر راه بس است
نسیم مصر چه حاجت به کاروان دارد؟

چه نسبت است به صدر آستانه را صائب؟
همیشه صدرنشین رو به آستان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.