۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۳۴

دل رمیده ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد

یکی است آمدن و رفتن سبکروحان
شکوفه جامه احرام از کفن دارد

چو غنچه هرکه به وحدت سرای دل ره برد
حضور گوشه خلوت در انجمن دارد

دلی که سوخته آن لب چو شکر شد
چو طوطیان ز پر و بال خود چمن دارد

سهیل اگر چه کند سیر لاابالی وار
به هر طرف که رود چشم بر یمن دارد

دلی خزینه گوهر شود که چون دریا
هزار مهر ز گرداب بر دهن دارد

ز نافه باد صبا نامه های سربسته
ز هر غزال به آن زلف پرشکن دارد

چه سرمه ها به سخن چین دهد، نظربازی
که راه حرف به آن چشم خوش سخن دارد

ز ناله ای که کند خامه می توان دانست
که کوه درد به دل صاحب سخن دارد

ز یوسفی که ترا در دل است بیخبری
وگرنه هر نفسی بوی پیرهن دارد

چنان ز بوی تو گردید عام بیهوشی
که شبنم آینه پیش رخ چمن دارد

کسی که گوشه گرفته است از جهان صائب
خبر ز چاشنی کنج آن دهن دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.