۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۶۴

صباح مستی و شام خمار می گذرد
خوشی و ناخوشی روزگار می گذرد

اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم
ز هفت پرده چشمم غبار می گذرد

بیا که جوش گل بوسه است روی ترا
مرو که عمر چو باد بهار می گذرد

هر آنچه از پسر ناخلف رود به پدر
ز اهل عصر بر این روزگار می گذرد

همیشه روی تو یک پیرهن عرق دارد
که آب گوهر بر یک قرار می گذرد

به دامن افق آن صبح شوربختم من
که عمر خنده من در خمار می گذرد

بغیر خامه دریانژاد من صائب
که از سر گهر شاهوار می گذرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.