۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۶۵

ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
که روزگار تو در خواب ناز می گذرد

غرض ز سنگدلی داغ کردن شهداست
به لاله زار اگر آن سرو ناز می گذرد

نیازمندی ازو همچو ناز می بارد
ز ناز اگر چه ز من بی نیاز می گذرد

ز پا کشیدن زلف و غبار خط پیداست
که وقت خوبی آن دلنواز می گذرد

تو همچو باد سبک می روی، چه می دانی
بر این خرابه چه از ترکتاز می گذرد؟

ز پرده داری دل سینه ام چو گل شد چاک
چه بر صدف ز گهرهای راز می گذرد

حیات زنده دلان در گداز خویشتن است
نمرده شمع کج از گداز می گذرد؟

خبر ز عشق حقیقی ندارد آن غافل
که زندگیش به عشق مجاز می گذرد

ز کشور دل محمود گرد می خیزد
اگر نسیم به زلف ایاز می گذرد

زبان تیغ شهادت چنان فریبنده است
که خضر از سر عمر دراز می گذرد

چو صائب آن که به دولتسرای فقر رسید
ز صاحبان کرم بی نیاز می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.