۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۷۳

وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟

ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟

به من که پای به دامن کشیده ام چون کوه
درازدستی موج خطر چه خواهد کرد؟

چه صرفه می برد از انتقام من دوزخ؟
به دامن تر من یک شرر چه خواهد کرد؟

نشد ز بی پر و بالی گشاد کار مرا
به من مساعدت بال و پر چه خواهد کرد؟

ز آفتاب قیامت کباب بود دلم
فروغ عشق به این بوم و بر چه خواهد کرد؟

مرا ز یاد تو برد و ترا ز خاطر من
ستم زمانه ازین بیشتر چه خواهد کرد؟

ز پای تا به سرش ناز و عشوه می جوشد
به آن نهال هجوم ثمر چه خواهد کرد!

به ابر همت من چشم و دل نکرد وفا
به باد دستی من بحر و بر چه خواهد کرد؟

به غنچه ای که ز پیکان فسرده تر شده است
گرهگشایی باد سحر چه خواهد کرد؟

به طوطیی که ز زهر فراق سبز شده است
ز دور دیدن تنگ شکر چه خواهد کرد؟

ز خشکسال نگردد دهان گوهر خشک
فلک به مردم روشن گهر چه خواهد کرد؟

گرفتم این که شود روزگار رویین تن
به تیغ بازی آه سحر چه خواهد کرد؟

نشسته است به مرگ امید، خواهش من
شکست با من بی بال و پر چه خواهد کرد؟

چو برق پیرهن ابر را قبا می کرد
به تنگنای صدف این گهر چه خواهد کرد؟

ز عقل یک تنه صائب دلم شکایت داشت
سپاه عشق به این بوم و بر چه خواهد کرد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.