۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۸۲

تلاش بیخبری با شعور نتوان کرد
سفر ز خود به پر و بال مور نتوان کرد

خوشم به ضعف تن خود که همچو خط غبار
مرا ز حاشیه بزم دور نتوان کرد

شکسته رنگی من عشق را به رحم آورد
به زر هر آنچه برآید به زور نتوان کرد

ز خال یار خجالت کشم ز سوختگی
که تخم سوخته در کار مور نتوان کرد

حضور روی زمین در بهشت خاموشی است
به حرف، ترک بهشت حضور نتوان کرد

مصیبت دگرست این که مرده دل را
چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد

توان گرفت رگ خواب برق را صائب
دل رمیده ما را صبور نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.