۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۹۲

دل شکسته من درد را دوا گیرد
نمک به دیده من رنگ توتیا گیرد

چنین که من ز لباس تعلق آزادم
عجب که پهلوی من نقش بوریا گیرد

به خصم کینه نورزد دل ستمکش من
چراغ کشته من جانب صبا گردد

گر از کمین بناگوش خط برون ناید
دگر که داد مرا از تو بیوفا گیرد؟

چنان رمیده ز آسودگی دلم صائب
که همچو زلف پریشانی از هوا گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.