۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۹۶

ز یاد عیش مرا سینه زنگ می گیرد
ز آب گوهرم آیینه زنگ می گیرد

فغان که آینه صاف صبح شنبه من
ز سایه شب آدینه زنگ می گیرد

فتاده است چنان آبدار گوهر من
که قفل بر در گنجینه زنگ می گیرد

می دو ساله جلا می دهد به یک نفسش
دلی که از غم دیرینه زنگ می گیرد

فلک به مردم روشن گهر کند بیداد
همیشه روی ز آیینه زنگ می گیرد

دلی که راه به آفات دوستداری برد
ز مهر بیشتر از کینه زنگ می گیرد

ز بس گزیده شدم از سخن، مرا صائب
ز طوطی آینه سینه زنگ می گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.