۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۹۵

غزال چشم تو ره بر پلنگ می گیرد
حباب بحر تو باج از نهنگ می گیرد

بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان
همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیرد

مکش سر از خط تسلیم عشق کاین صیاد
به دام موج ز دریا نهنگ می گیرد

چه طالع است که شیرازه سفینه من
مزاج اره پشت نهنگ می گیرد

به چشم جوهریان آب چون نگرداند؟
ز آب این گهر آیینه زنگ می گیرد

ز قید عقل، مرا هر که می کند آزاد
اسیری از کف اهل فرنگ می گیرد

درین دیار چه لنگر فکنده ای صائب؟
چه قیمت آینه در شهر زنگ می گیرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.