۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱۰

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد
چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد

ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش
که سایه در قدم آفتاب می سوزد

طراوت تو کند سبز تخم سوخته را
خوش آن کتان که درین ماهتاب می سوزد

ز خون سوختگان عشق مجلس افروزست
چراغ شعله به اشک کباب می سوزد

گلی که گریه گرم من است میرابش
ز شبنمش جگر آفتاب می سوزد

ازان زمان که لب از خون گرم من تر کرد
هنوز در جگر تیغ آب می سوزد

چنان که شهپر عقل از شراب آتشناک
ز آفتاب رخ او نقاب می سوزد

مرا جدایی او سوخت، وقت شبنم خوش
که در مشاهده آفتاب می سوزد

اگرچه در دل دریاست جای من صائب
ز تشنگی جگرم چون سراب می سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.