۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱۳

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد
اگر ستاره بود آفتاب برخیزد

چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است
عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزد

همان قدر مرو ای مست ناز از سر من
که بوی سوختگی زین کباب برخیزد

غبار هستی من تا به جاست ممکن نیست
که از میان من و او حجاب برخیزد

ز فیض عشق به رخسار گریه پرور من
اگر غبار نشیند سحاب برخیزد

نبرد روشنی می سیاهی از دل ما
مگر ز عارض ساقی نقاب برخیزد

چنین که اختر اهل سخن زمین گیرست
عجب که گرد ز روی کتاب برخیزد

اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد
ز خواب مرگ به بوی شراب برخیزد

فغان که قافله نوبهار کم فرصت
امان نداد که نرگس ز خواب برخیزد

غبار هستی من آنقدر گران خیزست
که از عذار تو طرف نقاب برخیزد

ازان خطی که روی تو خاست، نزدیک است
که آه از جگر آفتاب برخیزد

نخاست گوهر شادابی از جهان صائب
چگونه ابر ز بحر سراب برخیزد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.