۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱۴

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد
نفس ز سینه من زخمدار برخیزد

هزار میکده خون حلال می باید
که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد

بر آبگینه من گرد راه افشاند
درین خرابه ز هر جا غبار برخیزد

اگر قدم به تماشای طور رنجه کنی
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

محیط گرد یتیمی نشست از گوهر
به اشک چون ز دل من غبار برخیزد؟

چنین که پیکر من نقش بر زمین بسته است
غبار چون ز من خاکسار برخیزد؟

گذشت قافله فیض و ما گرانجانان
نشسته ایم که باد بهار برخیزد

کلاه گوشه قدرش بر آسمان ساید
چو شعله هر که به تعظیم خار برخیزد

به زیر تیغ زند هرکه دست و پا صائب
ز خاک روز جزا شرمسار برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.