۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱۵

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد
که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟

چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است
که گرد من ز ره انتظار برخیزد

اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ
ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد

چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد
چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟

مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد
ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد

مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.