۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۳۳

ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد
ازین کلید دو صد در به روی من وا شد

شکست از می روشن خمار من ساقی
عجب بلای سیاهی مرا ز سر وا شد!

فغان من ز دل سخت یار گشت بلند
ز کوه، ناله فرهاد اگر دوبالا شد

شد از قلمرو رخسار، زلف روگردان
غبار لشکر خط تا ز دور پیدا شد

که می تواند ازان رو دلیر گل چیدن؟
که حلقه حلقه خط تو چشم بینا شد

درین زمان که کسی دل نمی دهد به سخن
ترحم است بر آن طوطیی که گویا شد

ز حسن عاقبت آن روز ناامید شدم
که حرص پیر ز قد دوتا دوبالا شد

به آن رسیده که چون مور پر برون آرم
ز دوری تو دلم بس که ناشکیبا شد

چه سود ازین که گهر گشت قطره ام، داغم
کز این تعین ناقص جدا ز دریا شد

همان به چشم عزیزان چو خار ناسازم
اگرچه زندگیم صرف در مدارا شد

نبود جوهر من کم ز کوهکن صائب
ز کار دست من از حسن کارفرما شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.