۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۳۲

به گرد گریه من ابر درفشان نرسد
به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد

مجردان چو مسیح از علایق آزادند
کمند رشته مریم به آسمان نرسد

مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟
که برگ کاه به چشمم ز کهکشان نرسد

به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
که کس به عالم بالا به نردبان نرسد

ز سطحیان مطلب غور نکته های دقیق
هما به چاشنی مغز استخوان نرسد

گشایش از دم پیران بود جوانان را
به خاکبوس هدف تیر بی کمان نرسد

به خواری وطن از عیش غربتم قانع
که هیچ گل به خس و خار آشیان نرسد

کمند آه ستمدیدگان عنان تاب است
نمی شود به سر چاه، کاروان نرسد

حضور همنفسان مغتنم شمر صائب
که لذتی به ملاقات دوستان نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.