۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۴۶

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد
کباب را زنمک شوق آتش افزون شد

شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم
مرا کلید در بسته نعل وارون شد

نرفت از دل من خارخار عشق برون
غبار هستی من گردباد هامون شد

ز چوب نرمی من مهربان شدند اغیار
اگر زعشق دد ودام رام مجنون شد

ازان محیط گرامی همین خبر دارم
که همچو موج عنانم ز دست بیرون شد

ز نیش چاشنی جوی شهد می یابد
ز خارخار محبت دلی که پر خون شد

ازان زمان که مرا عشق زیر بال آورد
اگر به جغد فکندم نظر همایون شد

به هرزمین که کنی سایه سرسری مگذر
که از فشردن پا سرو باغ موزون شد

نماند گوهر ناسفته در محیط فلک
ز بس که از دل من آه سوی گردون شد

میار سرزگریبان خم برون صائب
که علم حکمت ازوکشف بر فلاطون شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.