هوش مصنوعی: این شعر از صائب تبریزی به بیان دردها و رنج‌های انسان در زندگی می‌پردازد. شاعر از احساس اسارت، ناامیدی، و تلاش برای رهایی سخن می‌گوید. او از عشق سخت و خفقان‌آور، از دست دادن فرصت‌ها، و تنهایی در جهان پر از ناملایمات می‌نویسد. همچنین، اشاره‌ای به تفاوت زندگی شهری و روستایی دارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی، استفاده از استعاره‌های پیچیده، و نگاه انتقادی به زندگی ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی مضامین مانند ناامیدی و اسارت نیاز به بلوغ فکری برای تحلیل دارند.

غزل شمارهٔ ۳۸۵۱

فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
بهار عمر به تاراج بینوایی شد

چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد
تمام عمر در اندیشه رهایی شد

درین قلمرو پرصید از نگون بختی
درازدستی ما ناوک هوایی شد

شناوری است که بستند سنگ بر پایش
مجردی که گرفتار کدخدایی شد

اگر خموش نشیند دلش سیاه شود
چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد

چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت
هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد

در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی
چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد

چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو
که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد

نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را
گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد

ز شهریان خرابات می شودصائب
ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.