۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹۰

اثر ز همت مستانه در شراب نماند
فغان که در گهر شاهوارآب نماند

زبس که شیرمراکرداین ستمگر خون
ز روزگار امیدم به انقلاب نماند

منم که از دل خود نیست قسمتم ورنه
به دست کیست که فردی ازین کتاب نماند

به دلنوازی ما بست روزگارکمر
کنون که هیچ اثر از دل خراب نماند

زفیض پیر مغان ناامید چون باشم
که لعل در جگر سنگ بی شراب نماند

نداشت چاشنی بوسه پیش ازین دشنام
ز اشک ما رگ تلخی درین گلاب نماند

اگر نمی چکدم خون ز دل غفلت نیست
که نم ز تندی آتش درین کباب نماند

که رو به وادی دنیا پرفریب نهاد
که در کشاکش ایام چون سراب نماند

هزار شکر که جز دل درین جهان صائب
مرا امید گشایش به هیچ باب نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.