۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹۲

به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم
مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت
که در فضای زمین گوشه فراغ نماند

مباد چشم بدی در کمین عشرت کس
نمک به زخم من از چشم شور داغ نماند

دگر کسی ز کریمان چه طرف بربندد
درین زمانه که دست ودل ایاغ نماند

در آن حریم که صائب چراغ کلک افروخت
ز پرفشانی پروانه یک چراغ نماند

بهار رفت وگل افشانی دماغ نماند
شراب در قدح ونوردر چراغ نماند

معاشران سبکسیر از جهان رفتند
بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند

چنان فسرده دلی اهل بزم را دریافت
که بوی سوختگی در گل چراغ نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.