۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹۵

سخن غریب چو شد در وطن نمی ماند
عزیز مصر به بیت الحزن نمی ماند

گلوی خویش عبث پاره می کند بلبل
چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند

مبند دل به جگر گوشه چون رسد به کمال
که خون چو مشک شود درختن نمی ماند

عبث سهیل نظر بند کرده است مرا
عقیق نام طلب در یمن نمی ماند

زتاج پادشهان پایتخت می سازد
در یتیم به خاک عدن نمی ماند

صدف به صحبت گوهر عبث دلی بسته است
سخن بزرگ چوشد در دهن نمی ماند

به فکر چشم براهان خویش می افتد
سخن ز یوسف گل پیرهن نمی ماند

خروج می کند از بیضه آتشین نفسی
همیشه باغ به زاغ وزغن نمی ماند

سخن ز فیض غریبی غریب شد صائب
غریب نیست اگر در وطن نمی ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.