۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۰۷

سبکروان که طلبکار یار می گردند
غبار رهگذر انتظار می گردند

برآز قید علایق که خانه بردوشان
ز سیل حادثه کم بیقرار می گردند

ز پشت مرکب چوبین دار بی برگان
به دوش چرخ چو عیسی سوار می گردند

جماعتی که ز تلخی زنند جوش نشاط
به هر مذاق چو می خوشگوار می گردند

به نقد وقت گروهی که دل نمی بندند
همیشه خرج ره انتظار می گردند

ز خوش عنانی عمر آن کسان که آگاهند
گرهگشا چو نسیم بهار می گردند

ز خود برون شدگان همچو قطره بیخبرند
که عاقبت گهر شاهوار می گردند

به آب خضر ندارند کار موزونان
سخنوران به سخن پایدار می گردند

حذر کنند ز خلوت فزون ز دیده خلق
جماعتی که ز خود شرمسار می گردند

ز سایه پروبال هما سبک مغزان
شکار دولت ناپایدار می گردند

ز تاج وتخت زلیخا به خاک راه افتاد
عزیز خوارکنان زود خوار می گردند

چو نافه مردم خونین جگر نمی دانند
که صاحب نفس مشکبار می گردند

چنین که مست غرورند دلبران صائب
کجا ز سیلی خط هوشیار می گردند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.