۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۱۵

سخنوران که درین بوستان نوا سازند
کباب یکدگر از شعله های آوازند

مبین به چشم حقارت شکسته بالان را
که در گرفتن عبرت هزار شهبازند

چگونه کاسه پرزهر مرگ را نوشند
جماعتی که بدآموز نعمت ونازند

شوندکامروا چون دعای دامن شب
جماعتی که مشکین خطان نظربازند

هلاک کنج لب وگوشه های آن چشمم
که دلپذیر تر از گوشه های شیرازند

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان
گذشتگان پل این سیل خانه پردازند

نمی رسند به معراج گفتگو صائب
جماعتی که به دعوی بلند پروازند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.