هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که از زبان شاعر به ستایش معشوق و بیان حالات روحی و عرفانی خود میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند عشق، سعادت، بادهنوشی، و عرفان استفاده میکند تا احساسات خود را بیان کند. او از معشوق به عنوان منبع نور و سعادت یاد میکند و از او میخواهد که به او نزدیک شود و حال او را بهبود بخشد. همچنین، شاعر از ابزارهای موسیقی مانند دف و نای به عنوان نمادهایی برای بیان راز و نیاز خود استفاده میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
غزل شمارهٔ ۲۹۸۸
هر چند شیرِ بیشه و خورشیدْ طَلْعَتی
بر گِردِ حوض گَردی و در حوضْ دَرفُتی
اَسپَت بیاورند که چالاکْ فارِسی
شَربَت بیاورند که مَخْمورِ شَربَتی
بیخواب و بیقَراری شبهایِ تا به روز
خوابِ تو بَخت بَست، که بَستهیْ سَعادتی
از پایْ دَرفُتادی و از دستْ رَفتهای
بی دست و پایْ باش، چه دربَندِ آلتی؟
بیدست و پا چو گویْ به میدانِ حَق بِپوی
میدان از آنِ توست، به چوگانْ تو بابَتی
ای رو به قبلهٔ من و اَلْحَمْدخوانِ من
میخوانَمَت به خویش، که تو پنجْ آیَتی
ای عقل جان بِباز، چرا جانْ به شیشهیی؟
وِیْ جان، بیار باده، چرا بیمُروَّتی؟
رو کانِ مُشک باش، که بَسْ پاکْ نافهیی
رو جُمله سود باش، که فَرُّخ تِجارتی
بر مَغزِ من بَرآی، که چون میْ مُفَرِّحی
در چَشمِ من دَرآی، که نورِ بَصارتی
در مَغزها نگُنجی، بَسْ بیکَرانهای
در جسمها نگُنجی، زیشان زیادتی
ای دَفِّ زَخْم خواره، چه مَظْلوم و صابری
وِیْ نایِ رازگوی، چه صاحِب کَرامتی
خامُش، مَساز بیت، که مهمانِ بیتِ تو
در بیتها نگُنجَد، چه در عِمارتی؟
چون غُنچه لب بِبَند و چو گُل بیدو لب بِخَند
تا هیچ کَس نَدانَد کَنْدَر چه نِعْمَتی
ای شاهِ شاد مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین
تبلیغِ راز کُن، که تو اهلِ سِفارتی
بر گِردِ حوض گَردی و در حوضْ دَرفُتی
اَسپَت بیاورند که چالاکْ فارِسی
شَربَت بیاورند که مَخْمورِ شَربَتی
بیخواب و بیقَراری شبهایِ تا به روز
خوابِ تو بَخت بَست، که بَستهیْ سَعادتی
از پایْ دَرفُتادی و از دستْ رَفتهای
بی دست و پایْ باش، چه دربَندِ آلتی؟
بیدست و پا چو گویْ به میدانِ حَق بِپوی
میدان از آنِ توست، به چوگانْ تو بابَتی
ای رو به قبلهٔ من و اَلْحَمْدخوانِ من
میخوانَمَت به خویش، که تو پنجْ آیَتی
ای عقل جان بِباز، چرا جانْ به شیشهیی؟
وِیْ جان، بیار باده، چرا بیمُروَّتی؟
رو کانِ مُشک باش، که بَسْ پاکْ نافهیی
رو جُمله سود باش، که فَرُّخ تِجارتی
بر مَغزِ من بَرآی، که چون میْ مُفَرِّحی
در چَشمِ من دَرآی، که نورِ بَصارتی
در مَغزها نگُنجی، بَسْ بیکَرانهای
در جسمها نگُنجی، زیشان زیادتی
ای دَفِّ زَخْم خواره، چه مَظْلوم و صابری
وِیْ نایِ رازگوی، چه صاحِب کَرامتی
خامُش، مَساز بیت، که مهمانِ بیتِ تو
در بیتها نگُنجَد، چه در عِمارتی؟
چون غُنچه لب بِبَند و چو گُل بیدو لب بِخَند
تا هیچ کَس نَدانَد کَنْدَر چه نِعْمَتی
ای شاهِ شاد مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین
تبلیغِ راز کُن، که تو اهلِ سِفارتی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.