۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۵۸

مرا که بستگی قفل از کلید بود
دگر چه دل نگرانی به ماه عید بود

نه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب او
بلاست دشمن جانی که ناپدید بود

جهان ز صبح شکر خنده توروشن شد
که دیده است شکر اینقدر سفید بود

اگر سپهر به بی حاصلان ندارد لطف
نبات بهر چه پهلو نشین بید بود

اگر دو عید بود خلق را به سال دراز
مرا ز نام تو هر ساعتی سه عید بود

نیفتد از نظر پاکدامنان هرگز
به رنگ آینه هرکس که پاک دیده بود

به یک تبسم دزدیده صید صائب کن
ز خوان لطف تو تا چند ناامید بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.