هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا جلالالدین بلخی است که در آن شاعر از قطاری سخن میگوید که با قدرت و زیبایی حرکت میکند و همه را به سوی خود میکشد. قطار نمادی از عشق و جذبههای معنوی است که انسانها را به سوی کمال و زیبایی میکشاند. شاعر از عشق، ایثار، کرامت و نور الهی سخن میگوید و تأکید میکند که این قطار همه را به سوی خود جذب میکند، حتی مجرمان و دزدان را نیز به سوی خود میکشاند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۲۹۹۳
شاها بِکَش قِطار، که شَهْ وار میکَشی
دامانِ ما گرفته، به گُلْزار میکَشی
قَطّارِ اُشتُران، همه مَستَند و کَف زَنان
بویی بِبُرده اند، که قَطّار میکَشی
هر اُشتُری میانهٔ زَنجیر میگَزَد
چون شَهْد و چون شِکَر، که سویِ یار میکَشی
آن چَشمهایِ مَست به چَشمَت که ساقی است
گویند خوش بِکَش، که به دیدار میکَشی
ما کِشتِ تو بُدیم، دُرودی به داسِ عشق
کردی زِ کِهْ جُدا و به اَنْبار میکَشی
سُکْسُک بُدیم و توسَن و در راهِ صِدقْ لَنْگ
رَهوار ازان شُدیم، که رَهوار میکَشی
هر چند سالها زِ چَمَن گُل بِچیده ایم
ناگَه زِ چَشمِ بَد به رَهِ خار میکَشی
ما کِی غَلَط کنیم؟ به هر سو کَشی، بِکَش
هر سو کَشی، به عِشرَتِ بسیار میکَشی
شاهان کَشند بَندهٔ بَد را به اِنْتِقام
تو جانِبِ کَرامَت و ایثار میکَشی
زین لُطف، مُجْرِمان را گُستاخ کردهیی
دُزدانِ دار را خوش و بیدار میکَشی
هر تُخمَه و مَلول هَمیگویدم خَموش
تو کردهیی سِتیزه، به گفتار میکَشی
سختی کَشان زِ گَردشِ این چَرخ، در غَم اند
بر رَغْمِ جُمله چَرخهٔ دَوّار میکشی
ای شاهِ شَمس مَفْخَرِ تبریز نورِ حَق
تو نورِ نورِ نُدْره به اقَطار میکَشی
دامانِ ما گرفته، به گُلْزار میکَشی
قَطّارِ اُشتُران، همه مَستَند و کَف زَنان
بویی بِبُرده اند، که قَطّار میکَشی
هر اُشتُری میانهٔ زَنجیر میگَزَد
چون شَهْد و چون شِکَر، که سویِ یار میکَشی
آن چَشمهایِ مَست به چَشمَت که ساقی است
گویند خوش بِکَش، که به دیدار میکَشی
ما کِشتِ تو بُدیم، دُرودی به داسِ عشق
کردی زِ کِهْ جُدا و به اَنْبار میکَشی
سُکْسُک بُدیم و توسَن و در راهِ صِدقْ لَنْگ
رَهوار ازان شُدیم، که رَهوار میکَشی
هر چند سالها زِ چَمَن گُل بِچیده ایم
ناگَه زِ چَشمِ بَد به رَهِ خار میکَشی
ما کِی غَلَط کنیم؟ به هر سو کَشی، بِکَش
هر سو کَشی، به عِشرَتِ بسیار میکَشی
شاهان کَشند بَندهٔ بَد را به اِنْتِقام
تو جانِبِ کَرامَت و ایثار میکَشی
زین لُطف، مُجْرِمان را گُستاخ کردهیی
دُزدانِ دار را خوش و بیدار میکَشی
هر تُخمَه و مَلول هَمیگویدم خَموش
تو کردهیی سِتیزه، به گفتار میکَشی
سختی کَشان زِ گَردشِ این چَرخ، در غَم اند
بر رَغْمِ جُمله چَرخهٔ دَوّار میکشی
ای شاهِ شَمس مَفْخَرِ تبریز نورِ حَق
تو نورِ نورِ نُدْره به اقَطار میکَشی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.