۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۷۶

غبار معصیت از عفو پایمال شود
چو سیل واصل دریا شود زلال شود

درین بساط که نعمت ز هم نمی گسلد
ادای شکر کسی می کندکه لال شود

چو شمع خودسرخودمی خورم ز غیرت عشق
چرا به گردن او خون من وبال شود

دلی چو نافه پر از خون گرم می باید
کجا به خرقه پشمین کس اهل حال شود

مباش غره به خوبی که دور چون برگشت
به یک دوهفته مه چارده هلال شود

سبکروان به فتادن ز پای ننشینند
شکست شهپر موج شکسته بال شود

جدا ازان لب میگون اگر شراب خورم
حباب در قدحم عقده ملال شود

غبار خاطرآن تیغ می شود صائب
اگر چوآب گهرخون من زلال شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.