۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۷۹

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
مرا به خنده شادی دهان گشاده شود

ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ
که دل گشاده چو گردد جهان گشاده شود

به روی دولت بیدار در مبند از خواب
که وقت صبح در آسمان گشاده شود

گرفتم این که کند رخنه در فلک آهم
ز رخنه های قفس دل چسان گشاده شود

نچیده گل ز طرب خرج روزگار شدم
چو غنچه ای که به فصل خزان گشاده شود

چو ماه عید به انگشت می نمایندش
اگر به خنده لبی در جهان گشاده شود

به دوستان چه شکایت کنم ز تنگدلی
ازین چه به که دل دشمنان گشاده شود

کجاست فرصت وکو جرأت سخن صائب
گرفتم این که گره از زبان گشاده شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.