۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹۳

عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید
شفق به ساغر زرین آفتاب آید

خیال خال تو آمد به دل ز روزن چشم
چنان که دزد به گلشن ز راه آب آید

به زیر تیغ تو آهی برآورم از دل
که آب در دل آهن به اضطراب آید

ز کوه ناله ما بی جواب برگردید
چگونه نامه مارا ازو جواب آید

شراب گرد کدورت نبرد از دل ما
چو دانه سوخته باشد چه از سحاب آید

اگر به سیخ کشندم نمی روم بیرون
ازان حریم که بوی دل کباب آید

ترا ز گریه ارباب درد رنگی نیست
مگر به چشم تو از زور خنده آب آید

دل ترا نفشرده است پنجه دردی
چگونه اشک به چشم تو بی حجاب آید

برون کنند به چوب گل از گلستانش
به سیر باغ حریفی که بی شراب آید

در آن محیط که اوراق شد سفینه نوح
چه دستگیری از زورق حباب آید

عنان وحشی رم کرده در کف بادست
چو دل رمیده چه از زلف نیمتاب آید

ترا که نیست خیالی به خواب رو صائب
من آن نیم که مرا بی خیال خواب آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.