۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۷

ای آسْمان که بر سَرِ ما چَرخْ می‌زَنی
در عشقِ آفتاب، تو هم خِرقهٔ مَنی

وَاللّهْ که عاشقیّ و بگویم نشانِ عشق
بیرون و اَنْدَرون، همه سَرسَبز و روشنی

از بَحْر تَر نَگَردی، وَزْ خاکْ فارِغی
از آتشَش نسوزی، وَزْ باد ایمِنی

ای چَرخِ آسیا زِ چه آب است گَردِشَت؟
آخِر یکی بِگو که چه دولاب آهنی؟

از گَردشی، کنارِ زمینْ چون اِرَم کُنی
وَزْ گَردشی دِگَر، چه درختان که بَرکَنی

شمعی‌ست آفتاب و تو پَروانه‌یی به فِعْل
پَروانه وار گِردِ چُنین شمعْ می‌تَنی

پوشیده‌یی چو حاجْ تو اِحَرامِ نیلْگون
چون حاجْ گِردِ کعبه طَوافی هَمی‌کُنی

حَق گفت ایمِن است هر آن کو به حَج رَسید
ای چَرخِ حَق گُزار زِ آفاتْ ایمِنی

جُمله بَهانه‌هاست که عشق است هر چه هست
خانه‌یْ خداست عشق و تو در خانه ساکنی

زین بیش می‌نگویم و امکانِ گفت نیست
وَاللّهْ چه نُکته‌هاست دَرین سینه گفتنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.