۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۱۲

تردد از دل بی آرزو نمی آید
چو پای خفته ز من جستجو نمی آید

اگر رسد به لبم جان ز تنگدستیها
ز من فروختن آبرو نمی آید

نهفته گنجی اگر نیست در خرابه من
چرا سرم به عمارت فرونمی آید

چو تنگ حوصلگان دور مگذران از خود
که آب رفته در اینجا به جونمی آید

مگر عقیق تو گردد سهیل چهره من
که رنگم از می لعلی به رو نمی آید

به خوی نازک آیینه آشنا شده است
دگر ز طوطی من گفتگو نمی آید

نهان نگردد صائب چو عشق صادق شد
علاج سینه من از رفو نمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.