۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۹

تا چند از فِراقْ مرا کار بِشْکَنی؟
زاریم نَشْنویّ و مرا زار بِشْکَنی؟

دستم شِکَست دستِ فِراقَت، زِ کار و بار
دانِسْتَمی دِگَر به چه مِقْدار بِشْکَنی

هین شیشه بازِ هَجْر، رَسیدی به سَنْگلاخ
کین شیشه‌‌‌اَم تُنُک شُد، هُش دار بِشْکَنی

زین سَنگْلاخِ هَجْر، سویِ سَبزه زارِ وصل
گَر زوتَرَک نَرانی، ناچار بِشْکَنی

خونَم فَسُرده شُد به دل اَنْدَر چو نارْدانگ
خونَش چُنین دَوَد، چو دلِ نار بِشْکَنی

باری، چو بِشْکَنی دلِ پُرحَسرتِ مرا
در وَصلِ رویِ دِلْبَرِ عَیّار بِشْکَنی

مَخْدوم شَمسِ دین که شَهَنْشاهِ بینشی
کَزْ یک نَظَر دو صد دل و دِلْدار بِشْکَنی

تبریز از تو فَخْر به اینَت مَسَلَّم است
صد تاج را به ریشهٔ دَستار بِشْکَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.