هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا، شاعر و عارف بزرگ ایرانی، بیانگر تمایل به رهایی از اندیشههای روزمره و رسیدن به حالتی از بیهوشی و بیخودی است. شاعر از ساقی میخواهد که بادهای بیاورد تا او را از افکار دنیوی رها کند و به حالت عرفانی و روحانی برساند. او از زندگی مادی و دشمنیها فاصله میگیرد و به دنبال آرامش و امنیت در بیهوشی است. شعر همچنین به مفاهیمی مانند عشق، نور، و رهایی از قید و بندهای دنیوی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتوان به درستی آنها را درک کرد.
غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
ساقی بیار بادهٔ سَغْراقِ دَه مَنی
اندیشه را رَها کُن، کاریست کردنی
ای نَقْدِ جان مگوی که ایّامُ بَینَنا
گَردن مَخار خواجه که وامیست گَردنی
ای آبِ زندگانی در تشنگانْ نِگَر
بر دوستْ رَحْم آر، به کوریِّ دشمنی
هوشیست بَندِ ما و به پیشِ تو هوش چیست؟
گَر بُرجِ خیبَر است بِخواهیش بَرکَنی
اَنْدَر مَقامِ هوشْ همه خوف و زَلزَلهست
در بیهُشیست عیش و مَقاماتِ ایمِنی
در بَزمِ بیهُشی، همه جانها مُجَرَّدند
رَقصان چو ذَرّهها، خورَشان نور و روشنی
ای آفتابِ جان دَر و دیوارِ تَن بِسوز
قانع نمیشویم بدین نورِ روزنی
این قِصّه را رَها کُن، ما سَخت تشنهایم
تو ساقیِ کَریمی و بیصَرفه و غَنی
هَیهایِ عاشقانْ همه از بویِ گُلْشَنیست
آگاه نیست کَسْ که چه باغ و چه گُلْشَنی
خُشک آر و مینِگَر زِ چپ و راست، اشکِ خون
ای سنگْ دل بِگوی که تا چند تَن زَنی؟
بیهوده چند گویی؟ خاموش کُن، بس است
فرمانِ گفت نیست، همان گیر که اَلْکَنی
تا شَمسِ حَقِّ تبریز، آرَد گُشایشی
کاین ناطِقه نَمانَد در حَرف، مُعْتَنی
اندیشه را رَها کُن، کاریست کردنی
ای نَقْدِ جان مگوی که ایّامُ بَینَنا
گَردن مَخار خواجه که وامیست گَردنی
ای آبِ زندگانی در تشنگانْ نِگَر
بر دوستْ رَحْم آر، به کوریِّ دشمنی
هوشیست بَندِ ما و به پیشِ تو هوش چیست؟
گَر بُرجِ خیبَر است بِخواهیش بَرکَنی
اَنْدَر مَقامِ هوشْ همه خوف و زَلزَلهست
در بیهُشیست عیش و مَقاماتِ ایمِنی
در بَزمِ بیهُشی، همه جانها مُجَرَّدند
رَقصان چو ذَرّهها، خورَشان نور و روشنی
ای آفتابِ جان دَر و دیوارِ تَن بِسوز
قانع نمیشویم بدین نورِ روزنی
این قِصّه را رَها کُن، ما سَخت تشنهایم
تو ساقیِ کَریمی و بیصَرفه و غَنی
هَیهایِ عاشقانْ همه از بویِ گُلْشَنیست
آگاه نیست کَسْ که چه باغ و چه گُلْشَنی
خُشک آر و مینِگَر زِ چپ و راست، اشکِ خون
ای سنگْ دل بِگوی که تا چند تَن زَنی؟
بیهوده چند گویی؟ خاموش کُن، بس است
فرمانِ گفت نیست، همان گیر که اَلْکَنی
تا شَمسِ حَقِّ تبریز، آرَد گُشایشی
کاین ناطِقه نَمانَد در حَرف، مُعْتَنی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.