۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۷۶

عاقل ز فکر چون به در کبریا رسد
از موج آب مرده به دریا کجا رسد

در وادیی که خضر در او موج می زند
ما ایستاده ایم که بانگ درا رسد

در زاهدان سماع سرایت نمی کند
شاخ بریده را چه مدد از صبا رسد

در ترک خواهش است اگر هست دولتی
نعمت فزون به مردم بی اشتها رسد

پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت
زور فلک به مردم بی دست وپارسد

در پیری از سعادت دنیا چه فایده
آخر به استخوان چه ز بال هما رسد

چشم صفا ندارم ازین تیره خاکدان
یعقوب را چه روشنی از توتیا رسد

صائب ز چشم او طمع مردمی خطاست
بیمار چون به درد دل خلق وا رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.