۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۲۸

مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند

ای سرو وقت رفتن ازین لاله زار نیست
نخل مصیبت شهدا را نبسته اند

سهل است اگر زپای فتادیم در رهش
بال تپیدن دل مارا نبسته اند

رنگ حجاب می چکد از روی گلرخان
بر خود چو لاله رنگ حنا را نبسته اند

گر شانه پا شکسته آن زلف گشته است
بال نسیم وپای صبا را نبسته اند

مست است وباز کرده گریبان ناز را
داغم که دست بند قبا را نبسته اند

صائب اگر چه پای گریزم شکسته است
اما خوشم که دست دعا را نبسته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.