۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۶۱

داغ از حرارت جگرم داد می زند
آتش به سوز سینه من باد می زند

هر لاله ای که ازجگر سنگ می دمد
دامن به آتش دل فرهاد می زند

از دل نمی رسد نفس عاشقان به لب
بلبل ز بیغمی است که فریاد می زند

در خانمان خرابی خود سعی می کند
چون غنچه هرکه دم زدل شاد می زند

آیینه خانه دل من از خیال او
چون کوه قاف موج پریزاد می زند

از ترکتاز عشق کسی جان نمی برد
این سیل بر خرابه وآبادمی زند

صائب به پای خویش زند تیشه بیخبر
آن بی ادب که خنده به استاد می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.