۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۶۶

خط تو راه دین ودل وهوش می زند
ته جرعه ای است این که به سرجوش می زند

از خط سبز مستی حسن تو کم نشد
این می به شیشه رفت وهمان جوش می زند

بر آتش عذار تو دامان دیگرست
هر سیلیی که خط به بناگوش می زند

از خط فزودمستی آن چشم پر خمار
در نوبهار چشمه فزون جوش می زند

روی زمین زلغزش مستان شودکبود
زینسان که جلوه توره هوش می زند

از شرم اگرچه نیست زبان طلب مرا
خمیازه حلقه بر لب خاموش می زند

با سرو سرکشی که ز خودراست بگذرد
امید فال خلوت آغوش می زند

سنگی که می زند به من آن طفل شوخ چشم
دست نوازشی است که بر دوش می زند

باشد پیاده ای که زندخنده برسوار
زاهد که خنده بر من مدهوش می زند

صائب دلیل پختگی عقل خامشی است
تا نارس است باده به خم جوش می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.